نصیحت حاکمان

حاکمان بیش‌تر از سایرین سزاوار پند و اندرز‌ هستند، زیرا آن‌ها مانند مردم عادی نیستند که تنها مسئول خود و خانواده‌ی خویش باشند بلکه آن‌ها مسئول جامعه‌ای هستند که باید امنیت، معیشت و عدالت را در آن برقرار سازند تا مردم در سایه‌‌ی عدالت‌محوری آن‌ها در رفاه و آسایش به‌سر برند و با خیالی آسوده به اطاعت و شکرگزاری پروردگار مشغول باشند و برای امرار معاش و ارتقای سطح علمی و معرفتی خود بکوشند. ماوردی از علما و دانشمندان نام آور و صاحب‌نظر در امور سیاسی و اجتماعی است که کتابهایش منبع بسیاری از مسائل شرعی و اخلاقی و سیاسی هستند. بسیاری از علمای اعلام، ماوردی را شخصیتی برجسته، عالمی اندیشمند و سیاستمداری فهیم و آگاه به مسائل دانسته‌اند از جمله‌ی این شخصیت‌ها امام ابن کثیر، ابن جوزی، ابن خلکان، ذهبی، محمّد بن محمد اصفهانی، سبکی یاقوت حموی، خطیب بغدادی و محمدبن عبدالملک همدانی می‌باشند. ماوردی علاوه بر تبحّر در مسائل شرعی، در مسائل سیاسی و حکومت‌داری نیز صاحب‌نظر بود. نصیحة الملوک ماوردی بسیار مورد توجه سیاستمداران مسلمان و غیرمسلمان قرار گرفته است و همواره یکی از منابع دانش‌پژوهان بوده که تاکنون رنگ و بوی آن محفوظ مانده است. ماوردی پیرامون نصیحت به زمامداران معتقد است که به چند دلیل پند دادن به حاکمان ضرورت دارد. 

١- آن‌ها مانند مردم عادی نیستند و مسئولیتی که بر عهده دارند بمراتب بیشتر از دیگران است پس نیازمند حمایت و مساعدت معنوی و پند و نصیحت عالمانه هستند چون این کار لازمه‌ی همّت‌های عالی، دوربین و نفس‌های پاک است که از این بدی‌ها خود را برهانند و در بالاترین مرتبه‌ی انسانیت و معنویت قرار گیرند. 

٢- پادشاه و زمامدار باید به نتایج و تأثیر پند رغبت داشته باشد، زیرا انسان با نصیحت‌پذیری به راه راست رهنمون می‌گردد، به پیروزی نایل می‌‌شود، در حال و آینده مورد ستایش قرار می‌گیرد و در دنیا و آخرت سرفراز و کامیاب می‌‌شود.

٣- شهرت پادشاهان از سایرین بیش‌تر است و بار سنگینی از مسئولیت را بدوش می‌کشند، کمتر می‌توانند به امور مربوط به خود و اصلاح خود رسیدگی کنند، نمی‌توانند اعمال خود را مشاهده کنند. نه هر آن‌کسی که از او کمک خواسته می‌شود میتواند کمک شایسته‌ای نماید و نه هر آن‌کس که به امری مأمور می‌شود می‌تواند به تنهایی از عهده‌ی آن بر آید. 

٤- رؤسا و پادشاهان از همه‌ی افراد نسبت به مجالس علما دور افتاده‌ترند، نمی‌توانند در مجالس ذکر زاهدان، واعظان و فقها که مجالست ایشان عقل را صیقل و چشم را روشن و بیناتر به حق می‌گرداند و خیانت را برملا می‌سازد، اشتراک ورزند، آن‌ها از این طبقه بدورند، از همنشینی آن‌ها محروم و به کار خود مشغولند.

٥- آن‌ها کمتر از دیگران از موعظه و پند درس می‌گیرند، برای یادآوری و قبول پند بویژه اگر با خواسته‌هایشان مخالف باشد کمتر آماده‌اند، زیرا آن‌ها دارای عزّت مادی و ثروتمند هستند، در امنیت و اقتدار زندگی می‌‌کنند، حمایت‌کننده و جرأت‌دار هستند، خوش هستند و لذت می‌برند، اینها همه حالتهایی‌اند که قلب را سخت می‌گردانند و انسان را از آموختن دانش، باز می‌دارند، هرچند دانش مایه‌ی نجات آن‌ها باشد، نمی‌خواهند پند بپذیرند هرچند که به مصلحت آن‌ها باشد. بنابراین دلایل، نباید پادشاه بدون مشاور باشد و خودش را از ناصح امین بی‌نیاز بداند بلکه او همیشه نیازمند نصیحت‌ کننده‌های عاقل است که نگذارند او از راه راست منحرف شود و در مواقع ضروری دستگیر او باشند و در مسائل مالی، حقوقی، سیاسی و اخلاقی همیار وکمک حال  او باشند. کسانی که نقاط ضعفش را به او گوشزد کنند، نیکی‌هایش را تقویت نمایند، دوست و دشمن را نشانش دهند و او را از تصمیمات عجولانه برحذر بدارند تا دچار پشیمانی و نا امیدی ناشی از کارهای نسنجیده نشود. اخبار مردم ضعیف و مظلوم را بدون سانسور به سمع و نظر او برسانند و بدرفتاری نزدیکان و قدرتمندان دربار در برابر ضعیفان و مظلومان را به او خبر دهند. بسیاری از خلفا هرگاه در خود احساس عجب، تکبر و قساوت قلب می‌نمودند از علما می‌خواستند که آن‌ها را پند و اندرز دهند.

از هارون الرشید نقل شده‌است که به ابن سماک گفت: مرا نصیحت کن! به او گفت: بدان تو اوّلین خلیفه نیستی که می‌میری. گفت: کمی بیشتر نصیحتم کن. گفت: اگر کسانی‌که قبل از تو خلیفه بودند نمی‌مردند این خلافت به تو نمی‌رسید. گفت آری. گفت: دوست داری که جاویدان بمانی، امّا پدر تو نماند تو هم نمی‌مانی.

آگاه باش! تا از دنیا به سلامت بروی.

از مال خود به مردم بده، چنانکه به‌ تو داده شد. از تو چیزی به یادگار نزد مردم باقی نمی‌ماند. با خود نمی‌بری مگر، آنچه را که کرده‌ای.

پادشاهان پیشین چنین بودند، اسکندر همیشه از حکما می‌خواست که او را نصیحت کنند تا در سفرهایش آن را به‌کار بندد، همیشه به استاد خود ارسطو می‌نگاشت و از او می‌خواست که برایش موعظه و پند بنگارد و بفرستد. از جمله آن‌چه که می‌نگاشت تا او را به پروردگارش نزدیک سازد و ذخیره‌ی آخرت او باشد این است:

ای اسکندر! به آن‌چه زودگذر است و بقا ندارد دل مبند، بی‌نیازی‌ای را بخواه که نابودی ندارد و زندگی‌ای را بطلب که فنا نمی‌شود، پادشاهی‌ای رادوست بدار که افول و نابودی ندارد و بقایی را که بی‌پایان است آرزو کن. هم‌چنین برایش نوشت که عجیب است کسی قلبش در دنیا مطمئن شود با یادآوری پادشاهانی که در دنیا آمدند، پیروز شدند، از خود افتخاراتی بجای گذاشتند و رفتند. ای اسکندر چه فکر می‌کنی؟ چقدر زندگی خواهی‌کرد؟ و می‌گفت: عذاب خداوند را پیش چشمان خود مجسم ساز و فکر کن که خداوند چه اندازه نعمت خود را به‌تو ارزانی داشته‌است، در آن‌چه از میان می‌رود افتخاری نیست، آن‌چه نابود شونده است بی‌نیاز نمی‌کند، قناعت پیشه کن بی‌نیاز می‌شوی، در دنیا ستم روا مدار چون مدّت کمی در آن زندگی می‌کنی.

یکی دیگر از پارسایان به نام عمروبن عبید این موضوع را در چند جمله‌ی مختصر و حکیمانه به ابی جعفر منصور خلیفه‌ی عباسی گفته‌است: خلیفه باید در فضیلت، نشر عفت، عقل، کمال و همه‌ی آن‌چه که رعیت کم دارند او کمال داشته باشد، چون او برای سرپرستی و نگهداری و جبران کمبودهای رعیت گماشته شده است تا گرسنه‌‌شان را نان دهد، عیبهایشان را اصلاح نماید، افتاده‌ی آن‌ها را دست بگیرد، از حریمشان نگهبانی کند، شرایع و فرایض خداوندی را در میان آن‌ها برپا بدارد و احکام و دستورات او تعالی را به منصّه‌ی اجرا بگذارد.

ره نیک مردان آزاد گیر / چو ایستاده‌ای دست افتاده گیر

حال که چنین است بدا به حال سیاست‌مدار جاهل، ظالم، فریبکار و پرده‌در آبرو و ناموس مردم، اگر در میان مردم انسان‌هایی با همه‌ی ویژگی‌های پسندیده موجود باشند چگونه می‌توانند پیرو چنین شخص ستمگری باشند؟ بی‌شک تنها با عزل چنین امیر ستمکاری بار مشکلات از دوش مردم بیچاره برداشته می‌شود. اگر پادشاهی ظالم و ستمکار باشد مردمان آگاه و اهل فضل دشمنان اویند و کسانیکه در بدی همطراز او هستند همکارانش می‌شوند و لازم است که چنین امارتی به‌زودترین فرصت زوال یابد و نابود گردد.

اردشیر بابکان در وصف پادشاه می‌گوید: پادشاه نباید بخیل باشد، زیرا بخل زاینده‌ی حرص است. نباید دروغ بگوید و زود غضب نماید، زیرا غضب در حال قدرت سبب زیاده‌روی و عاقبت سبب پشیمانی می‌گردد.

نباید به کارهای لهو و بیهوده مشغول گردد زیرا بازی و بیهودگی از کارهای مردم بی‌مسئولیّت است.

نباید وقت خود را به فراغت بگذراند، زیرا فراغت کار مردمان عادی و بازاری است. نباید با امرای دیگر ملتها حسد ورزد مگر به حسن تدبیر. نباید ترسو و جبون باشد، زیرا ترس صفت مردمان ناتوان است. 

از طرف دیگر حاکمان تنها با پاسخ‌گو بودن در مقابل مردم روبرو نیستند بلکه خداوند محاسبه‌ی دقیقی برای آن‌ها درنظر گرفته است. «بترسید از روزی که بسوی پروردگارتان بازگشت می‌کنید». (بقره/٢٨١)